چند روزی رفته بودم یاسوج بابت کارهای شرکت طبیعت زنده، و همون طور که انتظار داشتم سفر پر زحمتی بود.
از کنسل شدن پرواز هواپیما بگیر تا رانندگی توی جاده و هزار تا اتفاق غیر منتظره که مختص شهر یاسوجه.
اما در عین حال کلی خاطره هم برام زنده شد.... یادم میاد شبهای سردی رو که بدون بخاری به صبح میرسوندم، سنگهایی که شیشه های اتاقم رو نشونه میرفتند و روزهایی که رسیدن به اینترنت برام مثل یک رویا بود....
کی فکرش رو میکرد الان کارخونه به اینجا رسیده باشه، واقعا راه رفتن تو سوله ها و دیدن این همه پرسنل و سیستم ای که اونجا حاکم بود بهم حس غرور میداد و به آینده امیدوارترم میکرد....
از کنسل شدن پرواز هواپیما بگیر تا رانندگی توی جاده و هزار تا اتفاق غیر منتظره که مختص شهر یاسوجه.
اما در عین حال کلی خاطره هم برام زنده شد.... یادم میاد شبهای سردی رو که بدون بخاری به صبح میرسوندم، سنگهایی که شیشه های اتاقم رو نشونه میرفتند و روزهایی که رسیدن به اینترنت برام مثل یک رویا بود....
کی فکرش رو میکرد الان کارخونه به اینجا رسیده باشه، واقعا راه رفتن تو سوله ها و دیدن این همه پرسنل و سیستم ای که اونجا حاکم بود بهم حس غرور میداد و به آینده امیدوارترم میکرد....
من که اونجا نرفتم اما از ته دلم، دلم برای اون روزهای طبیعت زنده تنگ شده ....
salam.baba ali bikhial hich khatere khoshi az yasouj man yadam nemiad .kolahamam bad berare onja dige nemiran.take care hala mesle oon moghe shab kargara narizan ro saret:-p
salam Agha
man ettefaghi emruz to webloget khondam. koli tabrik!