واقعا تحملش برام سخت شده...
تصور کن میای خونه در حالی که کلی کار داری و میبینی 5 ساعت برق قطع میشه و در نهایت به هیج کارت نمیرسی... نمیدونم اسمش رو چی بذارم، تحقیر؟ بدبختی؟؟ بدشانسی؟
امروز بیشتر از همیشه عصبی شدم و ناگاه به یاد دیروز افتادم، وقتی که توی مجموعه ورزشی سردار ... رو دیدم که داره ورزش میکنه... درحالی که لبخند بر دهانش نقش بسته و اشعار آهنگ She Wants It رو زمزمه میکنه...
حس بدی بود، مخصوصا وقتی که صدای خنده هاش و شوخیهاش با سرمایه دارهای تهرانی، من رو یاد اونهایی که کشته شده بودن مینداخت..
منتفر بودم، شاید بیش از خودش از این همه دورویی...