يکي از مشاغل جديدي که بعد از شلوغ شدن خيابونها ايجاد شده، کمک کردن تو پارک و نگه داشتن آمار جاي پارک خاليه!
جديدا توي جاهايي مثل مرکز خريد اسکان و ... افرادي هستند که بهت جاي پارک نشون ميدن و بعدشم با فرمون دادن مناسب کمکت ميکنن که تو اون جاي تنگ پارک کني!!! بعدشم کلي تو دلت طرف رو دعا ميکني که اين جا رو برات پيدا کرده و يه جورايي مجبورم ميشي که يه پولي بهش بدي.
بعضي از جاها تازه وقتي بر ميگردي ميبيني ماشينتم شستن. اونموقع مجبوري کلي بيشتر پول بدي بهشون:)
اونوقت ميگن کار نيست. تازه درآمدشم از خيلي از کارهاي ديگه بيشتره!!
November 2006 Archives
تا کي بايد شاهد اين صحنه ها باشيم؟؟:(
بعضي وقتا فکر ميکنم چه جراتي دارم هر هفته با هواپيما ميرم شيراز....
خيلي وقت بود که فرصت کتاب خوندن دست نداده بود. تا اينکه ديشب وقت کردم کتاب بادبادک باز نوشته ي خالد حسيني رو بخونم...
خالد حسيني نويسنده اي افغان و ساکن آمريکاست که اين رمان را مستقيما" به انگليسي نوشته و در آن زندگي يک کودک افغاني را از کودکي ترسيم ميکند.
بادبادک باز نگاه کودکي است بزدل به دنياي اطرافش که در واقع شايد نمي خواهد ترسو باشد، اما نمي تواند. مشکلاتي که بر سر راهش قرار ميگيرند خيلي تفکر برانگيز و حزن آور است.
بعضي وقتا با خوندن بعضي چيزها، ميفهمي که چقدر خوشبختي و خودت ارزشش رو نميدوني...
اين هفته نميدونم چطور شد که صبح خواب موندم و وقتي بيدار شدم کلي براي کوه رفتن دير شده بود.
به پيشنهاد يکي از دوستانم رفتم پارک نشاط و اون قسمتيش که دوچرخه اجاره ميدن. و بعد از کلي سال که دوچرخه سواري نکرده بودم يکي از بهترين خاطرات دوچرخه سواري رو تجربه کردم. به نظرم پيست خيلي خوبي بود و اگر فرصت کنم باز هم ميرم:)
تا حالا کوه رو توي شب تجربه نکرده بودم...
توي ظلمات شب که فقط ماه معلومه...
تجربه ي قشنگي بود. ترس به همراه هيجان!