ميدوني عين چي ميمونه؟
عين اينکه يه آدم وقتي داره از تشنگي ميميره برسه کنار يه چشمه اما نتونه آب بخوره....
خيلی سخته...
Darren Hayes
Insatiable
ميدوني عين چي ميمونه؟
عين اينکه يه آدم وقتي داره از تشنگي ميميره برسه کنار يه چشمه اما نتونه آب بخوره....
خيلی سخته...
خيلي حالت عجيبي دارم...
نميدونم خوشحال باشم يا ناراحت. فقط اميدوارم خدا مثل هميشه کمکم کنه...
Listen (listen) Listen (listen)
Listen (listen) Listen (listen)
Listen (listen) Listen (listen)
Listen (listen) Listen (listen)
Listen to each drop of rain (listen listen)
whispering secrets in vain, (listen listen)
Frantically seaching for someone to hear
their story before they hit ground.
Please don't let go!
Can't we stay for awhile?
It's just too hard to say goodbye.
Listen to the Rain!
Listen listen listen ... to the Rain
Weeping.
Listen (listen) Listen (listen)
Listen (listen) Listen (listen)
I stand alone in the storm.
Suddenly sweet words they come:
"Hurry!" they say, "for you haven't much time!
"Open your eyes to the love around you;
"you may feel you're alone,
"but I'm here still with you.
"You can do what you dream,
"just remember to
"Listen to the Rain."
امروز طبق برنامه اي که از قبل گذاشته بوديم با کلي از دوستاي خوبم صبح رفتم توچال.
برنامه اين بود که اول بريم توچال، بعد با تله کابين بريم ايستگاه آخر، بعدش بريم تا قله و از پشت قله اسکي کنيم تا جايي که برف هست. بعدشم کوه نوردي تا ده ايگل.
هرچند کلي هممون خسته شديم و مخصوصا کوه نوردي با دوش کشيدن چوب اسکي کار خيلي سختيه اما به همه بينهايت خوش گذشت...
مخصوصا اينکه تو اون مناظر زيبا آدم آهنگ Camel هم گوش بده!
اين هم مسيري که از پشت توچال اسکي کرديم تا به رودخانه رسيديم.
فقط ميتونم بگم حرف نداشت! اميدوارم بازم از اين برنامه ها بتونم با دوستام داشته باشم...
اين قافله عمر عجب ميگذرد
درياب دمي که با طرب ميگذرد
ساقي غم فرداي حريفان چه خوري
پيش آر پياله را که شب ميگذرد
====
22 سال گذشت....
اين فقري که توي جامعه نمود پيدا کرده جديدا خيلي برام دردناک و غير قابل تحمل شده.
منظورم فقط فقر مادي نيست... ، از اون بيشتر فقر فرهنگي و ضعف ارزشهاست که هرچي بيشتر آدم با اقشار مختلف سر و کار داشته باشه بيشتر ميتونه درکش کنه.
جالب اينه که هر سال اين همه آدم به اصطلاح تحصيل کرده از دانشگاه ها فارغ التحصيل ميشن اما نه تنها هيچ اثري توي نوع نگرششون به زندگي به وجود نمياد، بلکه دقيقا ارزشهايي که براي همه مردم ارزش شده براي اون ها هم ارزش ميشه...
کو اون تمدن چند هزار ساله که فقط توي کتاباي تاريخ بهشون ميباليم؟؟ کو اون تفکري که منافع اجتماعي رو به منافع شخصي ترجيح ميداد؟؟
اين مشکلات فقط مختص کساني که تو ايران زندگي ميکنن نيست و اگر کسي يک ذره برنامه هايي که ايراني هاي خارج از ايران دارن ببينه اون موقع هست که ميگه صد رحمت به اونايي که تو ايران هستن!!
نميدونم اصلا" گذشت زمان به از بين رفتن اين فقر کمک ميکنه يا نه اما من شخصا کاملا نا اميدم...
تنها راهش که آدم عذاب نکشه بي خيالي طي کردنه که اونم من نميتونم!
بالاخره بعد از کلي مدت...
سلام تهران!
از همون توي فرودگاه شلوغي و دعوا شروع شد. تو خيابون هم ساعت 5 صبح دو تا تصادف بدجور ديدم:)
خب کم کم هم بايد حاضر شم برم سراغ کارا. از امروز دوباره دو ماراتن شروع شد!!
امروز طبق بليطي که از قبل داشتم قرار بود بيام ايران. براي همين بعد از اينکه همه کارا رو کردم رفتم فرودگاه شهر وين که بيام.
اولش که رفتم ديدم کلي پليس وايساده و نميگذاره کسي بره کارت پرواز بگيره. گفتن که خطر بمب گذاري هست و از اين چيزا. منم گفتم که از شانس ماست احتمالا!!
خلاصه بعد از کلي وقت همه چيز به حالت عادي برگشت و راه رو باز کردن. بعد از اينکه بليط رو دادم که کارت پرواز بگيرم ديدم يارو ميگه جا نيست و اينا. بعدش معلوم شد که اينا چند تا بليط اضافه تر از ظرفيت فروختن!! (تا حالا فکر ميکردم اين چيزا فقط مخصوص ايرانه!)
اما خب نکته خوبش اين بود که بابت اين اشتباه علاوه بر تقبل کردن هزینه تاکسی اضافی و چیزای ديگه400 يورو به عنوان خسارت دادن و براي همين منم با کمال ميل زمان برگشت رو عقب انداختم:)
خلاصه تا باشه از اين اشتباها باشه!