وقتي فکرشو ميکنم که اين همه کار و درس رو چه جوري بايد تمومشون کنم فقط يه علامت سوال گنده مياد جلو چشمم!
تو يه مسيري افتادم که نه ميتونم عقب برم نه جلو:(
September 2004 Archives
اين چند روز به طرز وحشتناکي کلي کار سرم ريخته بود براي همين اصلا فرصت نداشتم بيام آپديت کنم...
خب تو اين مدت کلي اتفاق خوب افتاد. اوليش مراسم سالگرد تولد حسين و سينا و نيوشا بود که براي صرفه جويي در وقت تو يه روز گرفتن! کلي هم خوش گذشت! ماشين مسعود هم بي نصيب نموند و کلي خوشگل تر شد!
بالاخره با کمک مسعود اون پروژه اي که کلي وقت بود دنبالش بوديم قطعيش کرديم و ديروز اولين مرکزش رو راه اندازي کرديم...
هرچند که وقتي فکر ميکنم با اين همه مشغله کاري و از چند روز ديگه درسي! ديگه وقت زيادي نميمونه اما دوست داشتم حتما اين کار رو هم انجام بديم. اميدوارم تا آخرش خوب پيش بره.
ميدوني مثل چي ميمونه؟
مثل يه نسيمي که وقتي بهت ميخوره تمام وجودت رو تازه ميکنه....
When the evening falls and the daylight is fading,
from within me calls - could it be I am sleeping?
For a moment I stray, then it holds me completely.
close to home - I cannot say.
close to home feeling so far away.
As I walk the room there before me a shadow
from another world, where no other can follow.
carry me to my own, to where I can cross over...
close to home - I cannot say.
close to home feeling so far away.
Forever searching; never right,
I am lost in oceans of night.
Forever hoping I can find memories.
those memories I left behind.
Even though I leave will I go on believing
that this time is real - am I lost in this feeling?
like a child passing through, never knowing the reason.
I am home - I know the way.
I am home - feeling oh, so far away
امشب رفته بودم کنسرت خوان مارتين توي مجموعه فرهنگي کاخ نياوران.
عجب کنسرت با حال و جالبي بود:) مخصوصا چون تو هواي آزاد بود کلي چسبيد. بر و بچه هاي شيراز هم که قبل از ما حتما کلي حالشو بردن!
آهنگي که خيلي ازش خوشم اومد Rumba Palomino بود که واقعا شاهکار محسوب ميشد.
خلاصه اگر به گيتار فلامينگو علاقه دارين از دستش ندين...