بعد از مدتها فرصتش رو پيدا کردم تا فيلم ببينم. رنج هاي مسيح يا The Passion of The Christ... ساخته Mel Gibson.
واقعا عجب فيلم سنگيني بود... آدم تا يه مدت بعد از فيلم همچنان گيج ميزد.
تک تک صحنه هاش با اون موسيقي شاهکارش و فيلم برداري منحصر بفردش روي آدم تاثير گذار بود. اينکه کل فيلم به زبون عبري بود خيلي برام جالب بود و زيبايي فيلم رو دو چندان ميکرد....
فقط توصيه ميکنم ببينينش.
April 2004 Archives
اول از همه در مورد آهنگي که تو پست قبلي گذاشته بودم توضيح بدم:)
اين آهنگ ماله Josh Groban و از آلبوم Closer ش بود. من که کلا خيلي دوستش دارم:)
در مورد اين هم که بعضيا ميگفتن قطع و وصل ميشه، من سرعتش رو 32kbps گذاشتم يعني با يه Account که E1 هم نباشه راحت پخش ميشه. پس نتيجه ميگيريم اشکال از اينترنته:)
اينترنت خوب ميخواين يا به خودم بگين يا برين اينجا!
خب از اينا گذشته مام بالاخره GMail دار شديم! از اونجايي که دوستاي ديگم قبلا از اين نعمت الهي برخوردار شده بودن و توضيحات کامل رو دادن من ديگه تعريفي ازش نميکنم! فقط اينکه سرعتش براي خطوط Dial up اي که ما تو ايران داريم معرکه س. حالا خودتون امتحان ميکنين ميبينين!
اول از همه کلي ممنون از همه اونايي که با نظراشون کلي خوشحالم کردن! :*
بعدشم اينکه نميدونم چرا اينقدر از گذشت زمان وحشت دارم. دلم ميخواد يه ذره سرعت گذشت زمان کمتر بشه... يه ذره آرومتر به عدداي سن آدم اضافه بشه.
اين چند روز يه مقدار مشغول تحقيق در مورد Package هاي اتوماسيون اداري بودم. چيزاي خوبي نوشتن اما خب هنوز خيلي ميتونه کاملتر از اينها باشه. اگر هرکس نرم افزار خوبي سراغ داره معرفي کنه ممنون ميشم:)
I can't understand it.
The search for an answer is met with a darker day.
And we've been handed these moments forever.
But I'm reassured there's another way.
You don't have to close your eyes.
There is room for love again.
Ease the pain to realize
All that love can be.
Forced apart by time and sand.
Take a step and take my hand.
And don't let it go.
Never let go.
Broken, once connected,
We were so strong and so blessed in a simple way.
So don't let me go it alone.
Turn your head up to the sky.
Nothing down below but me.
Face the truth to realize
All that we could be.
Torn apart by rage and fear.
Hold onto what brought you here.
Don't let it go.
Never let go.
Turn your head up to the sky.
Nothing down below.
Don't let go.
تکميل: از امروز 22 ساله شدم!
داشتم از يه شهري برميگشتم تهران که سر صحبت با بغل دستيم باز شد. بعدش ازش مشخصاتش رو که پرسيدم ديدم فاميلش قبلا به گوشم خورده! بعد خودش گفت آقاي .... که تو مجلسه عموشه:) خلاصه اونم شروع کرد به تعريف کردن از عموش که چقدر طرفدار داره و چقدر تو کاره وکالت و قضاوت وارده و اين چيزا. ميگفت که سالي چند دفعه ميره سويس و تو سطح کشور همه قبولش دارن. خلاصه منم تو دلم گفتم آفرين چه آدماي جالبي پيدا ميشن!!
بعد ازش پرسيدم چرا مياد تهران؟ گفتش که "زن دوم" عموش رفته شهرشون خونه دوم عموش کسي نيست!!! داره ميره که اين مدت اونجا باشه.
ديگه صحبتي نکردم. فقط به خودم و مردم اين جامعه فکر ميکردم....
خب تعطيلات هم بالاخره تموم شد:( هرچند کلي زود گذشت اما خوب بود.
اين مدت هم از اول هفته اينقدر کاراي جور واجور داشتم که اصلا نميرسيدم آنلاين بشم چه برسه به آپديت کردن وبلاگ و اين حرفا:)
تو اين مدت يکي از دوستام که چند تا سيستم Macintosh داشت ازم خواست که برم پيشش اونا رو با PC هاي معموليش شبکه کنم.
عجب سيستم عاملي اين OS X مکينتاش:) کلي کيف کردم. مدتها بود که يا سيستم عاملهاي Apple کار نکرده بودم. قبلنا وقتي ميخواستم شبکه راه بندازم حتما نياز به پروتکل Apple Talk بود اما سري هاي جديدش انقدر خوب TCP/IP رو پشتيباني ميکردند که من اصلا باورم نميشد! تازه ICS داشت که ميتونم بگم راحت Internet Connection Sharing ويندوز رو تو جيبش ميذاشت. خلاصه کلي خوشم اومد ازش:)
چند روز پيش هم داشتم برنامه هايي که يکي از دوستام با Symbian نوشته بود ميديدم. اصلا قابليتهاش حيرت آوره!
خلاصه سيستمهای غير مايکروسافتی و غير لينوکسی هم عالمی دارن کارکردن باهاشون:)
اميدوارم خدا يدونه از اینا نصيبمون بکنه تا لذت دنيا و آخرت رو با هم ببريم!!
آمين!
باز باران
با ترانه
با گوهر هاي فراوان
مي خورد بر بام خانه
من به پشت شيشه تنها
ايستاده
در گذرها
رودها راه اوفتاده
با دوپاي کودکانه
مي پريدم همچو آهو
مي دويدم از سر جو
دور مي گشتم زخانه
مي شنيدم از پرنده
داستانهاي نهاني
از لب باد وزنده
راز هاي زندگاني
بس گوارا بود باران
وه! چه زيبا بود باران
مي شنيدم اندر اين گوهرفشاني
رازهاي جاوداني، پند هاي آسماني
"بشنو از من کودک من
پيش چشم مرد فردا
زندگاني - خواه تيره، خواه روشن -
هست زيبا، هست زيبا، هست زيبا!"
يادش بخير دوران دبستان! ديشب که بارون ميومد ياد اين شعره افتاده بودم و همين قسمتهاي کمش که يادم مونده بود با خودم تکرار ميکردم....
..............................................
نميدونم چرا خيلي وقتا که دارم جدي حرف ميزنم اشکام ميان:( بازم براي يه بار ديگه پيش وجدانم سربلند شدم....