| 13 Comments

ديگه وقتش بود... يه ذره سعي کرد تصاوير ذهنش رو عقب ببره، هوس بارون کرده بود. مدتها بود دلش بارون ميخواست. باريد و باريد تا اينکه کلي آروم شد...
ايکاش يکي ميتونست درکش کنه، ايکاش ميفهميدن... اونوقت ديگه به يه آدم با رفتار "مازوخيستي" تشبيهش نميکردن.

سينه‌ خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگويم شرح درد اشتياق

تنها آرزويي که داشت اين بود که خوابش ببره... که فقط براي چند ساعت هم که شده فکرش آرامش پيدا کنه...

:.:.:.:.:
تقصير از ما نيست؛
تماميِ قصه هايِ عاشقانه
اينگونه به گوشِ‌مان خوانده شده‌اند.
تصويرِ مجنونِ بيدل و فرهادِ کوه کن
نقش‌هايِ آشنايِ ذهنِ ماست.
و داستانِ حسرتِ به دل ماندن زُليخا به پند و اندرز، آويزه ي گوشِ‌مان شده ‌است.

غافلانه سرخوشيم
و عاجزانه ظالم؛
و عاشق، محکوم است به مدارا،
تا بينوا را جاني و دلي هنوز ، مانده باشد...
اگر جان داد ، شور عشق‌مان افسانه ديگري آفريده‌است.
اگر تاب نياورَد ، لياقتِ عشق‌مان را نداشته‌است.


يکديگر را مي‌آزاريم.
ياد گرفته‌ايم که معشوق هر چه غدارتر، عاشق شيداترست.
و عاشق هر چه خوارتر شود، عشق افسانهء ماندگارتري خواهد شد
...آرتيميس

13 Comments

چه جالب ... ديروز اينجا برف اومد .... خيلي خوشگل بود ... جات خالي علي اقو ....

علي آقا؟!! درست شناختم؟!!
قشنگ بود. آفرين. برات آرزوي متوفقيت مي كنم!!

به نظر من اگه آدم قادر به درك همه ي بدي هاي دنيا بود يه ثانيه هم به خودش اجازه ماندن نمي داد و اگر هم قادر به درك همه ي خوبي ها بود ذوق مرگ مي شد .
بهترين استفاده يي كه مي شه گرفت اينه كه با ديدن بدي ها تجربه كسب كني و سعي بر برطرف كردنشون بگيري و با ديدن خوبي ها هم انگيزه ايجاد كني براي آينده ...
نوشتتم خيلي اصولي بود آفرين .

مگه داش مسعودت مُرده كه تو بخواي دنبال كسي بگردي كه دركت كنه؟!؟!؟!؟!؟!

به قول استاد ادبياتمون عاشق ها مازوخيسم دارن و معشوق ها ساديسم ! :) من اين رو هميشه بايد بگم ! هر چند به تظر من آدم هميشه بايد سعي كنه چه عاشق باشه چه معشوق چه جفتش ساديسم داشته باشه چون اينجوري حالش بيشتره :) تمامي قصه هاي عاشقانه ي كهن هم به درد همون قديما ميخوره !

. . .
کز هر زبان . . .

:((:((:((:((:((...

چرا وقتي 21 ساله بودي؟ آخه من 21 سالمه! با اين وضعيت آدم عاشق نشه خيلي بهتر تر تره! ولي چه ميشه كرد كه بي عشق زندگي آدم نميگذره. اگه هم بگذره به من كه زياد خوش نميگذره!

خيلي قشنگ بود...

Kheili az adama bedune dunestan koei majara va faghat ba didane ye gushe az ye chzi be khodeshun hagh midan ke raje be kheili chiza nazar bedan bedune inke motavaje bashan ke chegahd momkene nazareshun
vaseie un adam mohem bashe va cheghad ruie un tasir bezare

be har hala sakht nagir doosi va say kon dar har sharaieti ke hasti halesho bebari hata age bad tarin sharaiet bashe

كاشكي ... كاشكي همه چي به همون سادگي اي كه اتفاق ميفتاد تموم ميشد ... كاشكي ميشد همه چيز رو مثه يه فيلم ديد ... تا حالا هزار بار آرزو كردم اتفاقايي كه برام ميفته رو ميتونستم دوباره ببينم و مثه يه آدم بي طرف قضاوت كنم كه حق با كي بوده ... ميدوني؟ گاهي وقتها فكر كردن بدون هيچ قصد و قرضي ميتونه به آدم كمك كنه .. گاهي وقتها درك كردن احساس بقيه و ... شايد حرفام تكراريه ... اما ديگه دلم نميخواد هيچ نظري بدم ... تاحالاش هم اشتباه كردم ... چون با تجريه هايي كه پيدا كردم فهميدم يه جاي كار بدجوري داره ميلنگه ... كاشكي آدم ميتونست فكرش رو پاك كنه ... پاك و معصوم .. مثه يه بچه ... كاشكي ميفهميديم كه فكرامون هم گاهي وقتها مريض ميشن ...

علي آقا خوشحالم كه نوشته منو دوست داشتى . چه خوب بود اگه معلوم تر بود كه اين نوشته مال كسه ديگريه ، مگه نه ؟

About this Entry

This page contains a single entry by Ali published on December 23, 2003 11:36 PM.

was the previous entry in this blog.

is the next entry in this blog.

Find recent content on the main index or look in the archives to find all content.

Pages

Powered by Movable Type 5.14-en