سلام:) از اونجايي که تو اين چند روز هيچ اتفاق مهمي نيفتاده بود منم هيچي نداشتم که آپديت کنم!
ديروز، روز فيلم ديدنم بود! 5 تا فيلم ديدم. همه مدل.. قديمي، جديد، ايراني، خارجي... آخه من عادتمه:) هميشه يه روز ميذارم صبح تا شب فيلم ميبينم. بعد ميره تا ماه بعد.
يکي از اين فيلما که اسم کاملا بي مصمايي هم داشت The Long Kiss Goodnight بود که فکر کنم مال سال 97 بود. خيلي فيلم باحالي هم بود:) مخصوصا اينکه نقش بزن بهادرش هم Geena Davis بازي ميکرد. خلاصه از اون فيلما بود که فکر کنم خانوما خيلي باهاش حال ميکردن :p
کلي فيلماي ديگم بود اما از اونجايي که الان هنگ کردم (به علت کم خوابي) حس تعريف کردنشونو ندارم:) خب فعلا باید برم سر کار. برای همین بای بای!
July 2003 Archives
خب ميبينم که هنوز هيچکدوم نتونستين جواب مساله به اين سادگي رو پيدا کنين:)
حالا پس تا شما دارين رو مساله فکر ميکنين من 2 تا خبر دست اول بدم و از خدمتتون مرخص شم!
اولين خبر اينکه ساناز فردا سالگرد وبلاگ نويسيشه:) اميدوارم n سال ديگه همچنان بنويسه و مام همچنان بخونيم:)
خبر دوم هم اينکه آزاده بالاخره دات کام شد:) تازه همه باحاليش هم به اينه که سايتشو بهاره به عنوان کادو تولد داده!
ديگه فعلا خبر خاصي نيست! ميتونين بازم رو مساله فکر کنين:))
از اونجايي که خيلي از دوستان کنکوري تشريف دارن و شديدن مشغول خر زدن ميباشند!!! گفتم که يه مساله هم طرح کنم که وبلاگ جنبه آموزشي هم پيدا کنه:)
خانواده اي 2 فرزند دارن. يکي از بجه هاشون پسرن. چقدر احتمال داره اون يکي بچشون هم پسر باشه؟؟
جواب رو با اثباتش بايد بگين ها:)
انواع بسيار متنوع چشم وجود دارند، در نتيجه حقيقت هاي بسيار متنوع وجود دارند....
پس حقيقت وجود ندارد
نيچه
leading you down into my core
where i've become so numb without a soul my spirit sleeping somewhere cold
until you find it there and lead it back home wake me up inside
wake me up inside
call my name and save me from the dark
bid my blood to run
before i come undone
save me from the nothing i've become
now that i know what i'm without
you can't just leave me
breathe into me and make me real
bring me to life
wake me up inside
wake me up inside
call my name and save me from the dark
bid my blood to run
before i come undone
save me from the nothing i've become
bring me to life
frozen inside without your touch without your love darling only you are the life among the dead
all this time i can't believe i couldn't see
kept in the dark but you were there in front of me
I've been sleeping a thousand years it seems
got to open my eyes to everything
without a thought without a voice without a soul
don't let me die here
there must be something more
bring me to life
آدم بعضي روزا چيزايي ميبينه که خيلي براش غرور آفرينه! يکي از دوستان خيلي خيلي خوبم يکي از سايتهايي که طراحي کرده جزء 10 سايت برتر دنيا شناخته شده!!! فکرشو بکنين! يک سايت تو ايران طراحي بشه بعدش تو کل دنيا مقام بياره:)
اینجا رو ببينين و خودتون قضاوت کنين! (E.C.I)
يادتون نره که Rate هم بهش بدين:)
تازه تو چند تا سايت ديگه از جمله يه سايت کانادايي هم جزء سايتهاي برتر شناخته شده:)
سلام سلام:) من تازه رسيدم خونه! گفتم يه آپديتي بکنم بعد برم لالا! شيراز که بودم يه چيز خيلي باحال توجه م رو جلب کرد! اونم اينکه کل خيابون قصرالدشت (يه چيزي تو مايه هاي نياورون) که بالاشهر شيراز محسوب ميشه رو تک تک ديواراش شعار نوشته بودن:O
خوني که در رگ ماست ، هديه رهبر ماست....
ما منتظريم تا محرم گردد...
خلاصه خيلي باحال بود! حيف که دوربين نداشتم وگرنه چند تا عکس باحال ميشد گرفت:)
در ضمن يه کشف بزرگ! مي دونين چرا به هواپيماي توپولوف ميگن توپولوف؟
چون همه مهمانداراش توپولن:)
زندگي کردن همش انتخابه:( انتخاب بين گزينه هاي موجود.....
کاشکي ميشد آدم نتيجه شونو از اول ميدونست.......
سلام:) بالاخره بعد از کلي مدت يه چند ساعت بيکاري چه لذتي ميده! منم از فرصت استفاده کردم و Windows کامپيوترم رو بعد از 2 سال و 6 ماه!! عوض کردم! اونوقت بگين مايکروسافت بده:) خداييش اگر آدم با مايکروسافت خوب تا کنه و به موقع Service Pack و خرت و پرتاشو نصب کنه خيلي عاليه! تازه اين سري Red Hat 9 رو هم نصب کردم که يه ذره هم بريم تو کار Linux :)
تازه خوبيش هم اين بود که 4700 تا ایميلم که تو Outlook بودن از بين نرفتن!
خب امروز به يه مساله خيلي باحال برخوردم!!!! از بندرعباس که بر ميگشتم فرودگاه تاکسي نداشت!!!!
يه ذره صبر کردم که تاکسي بياد، بدش تاکسيه هم چون حال ميکرد درآمدش دوبله باشه از فرصت سوء استفاده کرد و گفت دو تايي سوار ميکنم. خلاصه يه مسافر ديگم پيدا شد سوار شديم. من اولش که سوار شدم داشتم با مسعود حرف ميزدم بعد طرف ديد من گفتم از بندرعباس اومدم سر صحبت رو بازکرد! حالا نگو يارو هندي بود اونم از بندر شهيد رجايي اومده بود (همون جا که من بودم). جاتون خالي خيلي هم گرم بود!! تاکسيه هم از اون پکيده ها بود که حرارت بيرون رو ضرب در 2 ميکرد ميداد تو:))
خلاصه يارو هنديه رو به راننده کرد و گفت "آقا شما که اين همه پول ميگيري يه ذرم سرويس بده به مشتريا! چه وضعشه اين جوري! من هر هفته ميرم هفته ديگه 2 تا آب جو آماده کن که يه ذره حال بيايم!"
حالا تيپ اون راننده تاکسي يه مرد ريشو با انگشتر و ......
خلاصه هنديه که اين حرف رو زد ديدم سرعت ماشين رفته رفته کمتر شد تا به "0" کيلومتر در ساعت رسيد:) گفتم يا خدا، الان يارو اطلاعاتي از آب در مياد هنديه رو با اردنگي ول ميکنه وسط اتوبان!!!!
اما چنين نشد.... ديدم در صندوق عقب رو باز کرد، دو تا بطري در آورد که يکيش آب خنک تگري بود يکي ديگشم يه مايع صورتي که فکر کنم عرق آلبالو بود!!! دو تا ليوانم در آورد و داد دست هنديه! هنديم گل از گلش شکفت!! يه دونه رو 3 سوت داد بالا يه دونم پر کرد تعارف کرد به من! حالا مگه ول ميکرد. ميگفتم نه مرسي من ميل ندارم! ميگفت بابا هوا گرمه ميچسبه! راننده هم گفت يه لبي تر کن حال بياي!! بابا نخوري از کفت ميره ها! خلاصه با هر بدبختي بود دست هنديه رو رد کرديم. راننده هم بهش گفت آقا اين يکي هم قسمت خودت بود:)) اونم داد بالا! بعد يه دونم براي راننده پر کرد اونم سوت ثانيه ترتيبشو داد. عجيب اينجا بود که سرعتشم دوبرابر شد! انگار که بنزين سوپر ريخته تو ماشين!
ولي خداييش تو کف هنديم که چطور به اين راننده چلغوز اعتماد کرد که اونو خورد!
بگذريم:) آدم تو اين مملکت چيزايي ميبينه که تا با چشم خودش نبينه باور نميکنه!
فعلا:)
سلام سلام:)
باور کنين زياد وقت آپديت ندارم:( به محض اينکه فرصت کنم چشم!
بعدشم آدم الکي که نميتونه آپديت کنه!
در مورد کوه هم شرمنده! همشو آقا مسعود عزيز به هم زد! منم بي تقصيرم:( از قديم گفتن: هر چه فرياد داريد بر سر آمريکا بزنيد!
سلام !
ساعت 4:45 دقيقه بامداد! منم بالاخره تابستون شدم:)
لينك ها هم درست شد! (البته چقدر به بعضي ها زحمت دادم بماند!). نظراتون رو در مورد لينكا بگين.
فعلا من دارم بيهوش ميشم! براي همين شب خوش;)
بالاخره فاز اول کار بندر عباس داره تموم مي شه و به خاطر همین کلي مشغله ذهنيم کم ميشه!! (هر چند که هنوز تموم نشده). ولي من اونجا شخصا خيلي لذت بردم. يعني اصلا تصورش هم نميکردم که بنادر ايران اينقدر پيشرفت کرده باشه.
خب از همه چي مهمتر اينکه بوي تابستون از دور به مشام ميرسه! يه امتحان متون اسلامي و خلاص!
هر کي گفت بهترين تفريح تو تابستون چيه؟؟؟؟
رفتن به رستوران اونم مهمون مسعود! ميشه گفت يه جورايي بهترين تفريحه:)
کنکور هم تموم شد. برادرم هم امسال کنکور داشت! اميدوارم رشته يي که دوست داره قبول شه:) فکر کنم کنکور تنها دوراني از تحصيل آدمه که اصلا هيچکي هوس نميکنه اون دوران تکرار شه :(
اما خداييش آرامشي که دريا به آدم ميده هيچي نميده!
دينگ دينگ!!!
خانومها و آقايان:) من از کنار آبهای نيلگون خليج فارس با شما صحبت می کنم!
پس از مذاکرات فراوان بين من و مسعود اولين قرار وبلاگی به منظور آمادگی قبل از شام گذاشته شد.
حضور تمامی دوستانی که بعدا ميخوان شام بخورن در اين قرار الزامی ست!!!
زمان: 21 تير ماه 1382 برابر با 12 جمادی الاول 1424 و 12 جولای 2003
مکان: يکی از کوهای رشته کوه البرز
اطلاعات بيشتر در مورد زمان و مکان رو از يکی از ما (من، مسعود، ساناز) می تونين بدست بيارين.
تبصره1: تمامی عکس ها به دوستان خارج از کشور که مجوز لازم رو داشته باشند ميل خواهد شد!
تبصره2: ورود افرادی که اصلاحات شدن در اين قرار وبلاگی بلامانع خواهد بود.
تبصره3: ديگه همه چی رو گفتم! اینجا چقدر گرمه:(((
سلام:) آخ جون بالاخره رسيدم خونه! خوب يه ذره از وقايع اتفاقيه تعريف کنم ببينين يه نفر چقدر ميتونه شانس بياره!
ديروز يا به عبارتي پريروز (يکشنبه) يه کاري پيش اومد که مجبور شدم برم بندرعباس يه 2-way Satellite Internet تنظيم کنم. خلاصه ساعت 4:15 هم هواپيما پرواز مي کرد. منم طبق معمول يه ربع قبل از پرواز خودمو رسوندم فرودگاه. رفتيم سوار شديم و منتظر شديم که بپره. منم گرفتم خوابيدم. يه 45 دقيقه گذشت بيدار شدم گفتم حتما الان يه چيزي آوردن که بخوريم. اما با کمال تعجب ديدم که همچنان رو زمين هستيم و آقاي خلبان ميفرمايند که چون بندر عباس هوا بده نميتونم بشينم براي همين پياده شين! به همين راحتي! مام پياده شديم رفتيم ترافيک ايران اير ميگيم جريان چيه؟ گفتن هوا خرابه!! آخه جالب اينجا بود که يه پرواز ديگه ساعت 4:30 بود و اون رفته بود!! خلاصه نشستيم که 5:30 دوباره گفتن سوار شين!
ديگه جدي جدي اين دفعه پريد! منم باز خوابيدم!! مدت پرواز هم 1:30 بود. 2 ساعت بعد بيدار شدم ديدم اي بابا هنوز که رو هواييم! ولي هي داريم دور سرخودمون ميچرخيم! بعد به مهماندار ميگم، ميگه که خلبان ديد نداره نميتونه بشينه! بعد از پنجره که پايين رو ميبينم همه چي معلومه! حالا من خودم نميدونم دقيقا مکانيزم فرود چيه! مگه رادار و اينا الکيه تو هواپيما؟ يه احتمال هم دادم که چشاي خلبان لوچ بوده!! خلاصه ساعت 8:15 ما فرود اومديم! بماند که يه سري باز داشت برميگشت و .....
حالا رسيديم اونجا من ساعت 10 رفتم که کارمو انجام بدم. از شانس بد اونقدر کار به مشکل خورد که اصلا باورم نميشد سر چيزاي مسخره اينقدر علاف بشم! آخرش هم Router پکيد!!! تا 9 صبح هم باهاش ور رفتم نشد! ساعت 9 اومدم هتل. ساعت 13 هم بليط برگشت داشتم. گفتم يه 2 ساعت بخوابم بعد برم. گرفتم خوابيدم يه سري بيدار شدم ساعت بالاي اتاق رو نگاه کردم ديدم دهه. بعد يه ساعت ديگه خوابيدم بلند شدم ديدم 11 س. اومدم حاضر شم ساعتمو که بستم ديدم 12:30 و ساعت هتل عقب بوده!!! هيچي فرودگاه رو بيخيال شدم و رفتم يه ذره ديگه با دستگاها ور رفتم ديدم بکل کار نميکنن. جم کردم که با خودم بيارم بدم گارانتي درستش کنه. ساعت 17 دوباره رفتم که حداقل تو Waiting List برم. نفر دوم هم بودم. گفتم حتما جا ميده! با کمال خوش شانسي يه نفر بيشتر جا خالي نداشت و من نتونستم برم باز. ديگه در به در دنبال بليط ميگشتم تا بالاخره تونستم با ماهان بيام. يه خبر خوب هم اينکه فردا صبح دارم ميرم شيراز. خبر بهتر هم اينکه پس فردا فيزيک 2 دارم!!
راستي....
ساناز هم اومد بالاخره! تو اخبار ديدم خبرنگار ها ازش پرسيدن انگيزتون از اومدن چي بود؟
گفت انگيزه زياد بود اما اصلي ترينش شام مسعود بود!!