امشب که از شيراز ميومدم به يه جيز با مزه برخورد کردم:)
اونم اينکه تو هواپيما بغل دستم يه خانوم خيلي مسن نشته بود (اينم از شانسمه!) که يه زنبيل داشت (از اين قرمزا!!) که با خودش آورده بود تو هواپيما. اولش يه ذره که گذشت گفت آقا ميشه جاتونو با من عوض کنين؟ مام جامونو عوض کرديم. بعد از يه مدت ديگه ديدم هي خودشو جمو جور ميکنه و چادرشو سفت ميکنه و اينا!! بعد اونوقت هر چي که تو هواپيما ميدادن ميذاشت تو اون زنبيله! حتي به اسباب بازي بچه ها و برگه نظرخواهي اينام رحم نکرد. تو دلم گفتم اين ديگه چه شاسکوليه اومده سوار هواپيما بشه! اين اتوبوس هم زيادشه.
خلاصه بعد از اينکه به مقصد رسيديم مام پشت سر اين خانوم پياده شديم که بريم سوار اتوبوس بشيم.
اما هنوز به پايين پله ها نرسيده بوديم که ديدم چند تا پاسدار وايسادن يه بنز تشريفات هم پايين هواپيماس. در و براي خانوم باز کردن و ايشون با بنز تشريفات رفتن. خلاصه ايشون رفت و ما نفهميديم آخر اون زنبيل دست اون چيکار ميکرد!!! شما چي حدس ميزنين؟؟؟:)
والا منم چون دم هواپيما هميشه ميان دنبالم و مي برنم نمي دونم كه بگم پيرزنه چي كاره بيد!!!!!
علی چه رفقای خلافی داری !
دم هواپيما هم بهشون مهلت نميدن !
پاسدار ها ميان دنبالشون و ميبرنشون !!!
;)
:)))))))
خيلي باحال بود:))) حالا هي بگو من شانس ندارم:P بابا خود شانس بقل دستت بوده و تو غافل بودي>:) ...
ولي خيلي مشكوك بود هاااااا....hmmmmm....
:D