امروز جايی بودم که عشق رو با تمام وجودم درک کردم...
علاقه اي بدون چشم داشت و فراي قواعد زميني...
اينجا، كسي چيزي نميخواهد، انتظاري ندارد، ادعايي نميكند.
سعی کردم طعم شیرین و غریب عدل رو اندکی در درونم مزه مزه کنم.
اين مناجات دکتر چمران رو خيلي دوست دارم:
خدايا! تو را شكر ميكنم كه مرا با درد آشنا كردي تا درد دردمندان را لمس كنم، و به ارزش كيميايي درد پي ببرم، و «ناخالصي»هاي وجودم را در آتش درد بسوزم، و خواستههاي نفساني خود را زير كوه غم و درد بكوبم، و هنگام راه رفتن بر روي زمين و نفس كشيدن هوا، وجدانم آسوده و خاطرم آرام باشد تا به وجود خود پي ببرم و موجوديت خود را حس كنم...
Violence
Anathema